خواب خوش
امروز هم 3 نفری ضحی خانم رو حمام کردیم. زینبم تشت و کاسه آورد، من دمای آب رو تنظیم کردم و آب ریختم روی دست باباجون و ایشون هم در حالیکه ضحی لی لی رو در آغوش گرفته بود، شروع به شستن کرد. اونقدر آروم و بی صدا ما رو نگاه میکنه که دلت غنج میره. زینب خانم ثانیه ای ساکت نمیشه و برای خواهرش حرف میزنه و شعر می خونه. عجب دنیایی داره بزرگ شدن بچه ها. انگار همین دیروز بود. من و باباجون با ترس و لرز و ناشیانه زینب رو حمام می کردیم. مرتب ترس داشتیم از دستمون سر بخوره و بیفته. حالا دخترم برای خودش خانم شده و تا چند روز دیگه پا به مقطع پیش دبستانی یک میذاره. به همین سادگی عمر میگذره... ...
نویسنده :
مامان ضحی
20:49